اولین سفر بابایی به اصفهان بدون من وتو.....
بابایی هم که بعد از رفتن آقاجون ومامانجون راهی اص شد یعنی 21 تیر ماه وخیلی به ماهم اصرار کرد تا بریم ولی من ترجیح دادم خونه بمونم تا بخوابم با بعضی ادما روبرو بشم ...یک هفته ک میریم اص چیزی نیست که آدم بخاد به بحث ها وحرفهای خاله زنک که حالم ازشون بهم میخوره بگذره.... فقط دعا میکنم خدااز سر کسانی که باعث جدایی خانواده ما ازهم میشن نگذره.... آمین هرچند بابایی تموم روزهایی ک پیشمون نبود دلش با ما بود....تا چهارشنبه بیشتر نتونست طاقت بیاره وبا اولین پرواز روز 4شنبه اومد مستقیم خونه... خیلی سخت گذشت روزهایی که بابایی پیشمون نباشه اصلا نمیگذره....توهم مدام توی خونه بابایی رو صدا میزدی ....ودل کوچولوی توهم خیلی برای بابایی تنگ...